سرم را به دیوار می فشاری و دهانت حریصانه لبانم را می جوید، دستم را روی برجستگی شلوارت می کشم ... انتظار شیرینی است.
۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه
پریود؛ نوید از سر گذراندن گاف سه درصدی کاندوم!
حس لرزش ظریف بدنتش در درونم وقتی که او ارگاس.م می شود معجزه ای است! ایمان می آورم به رسالت تن ها.
پستان هایم درد می گیرند وقتی مدتی دهانی به دور نوک قرمزش حلقه نشود، در حالی که انگشت هایم را لای موهایی با تارهای سیاه بر انداز می کنم که چه طور به سینه ام می فشارم سری را.
در فاصلۀ میان دو پستانم آشیانه ای برایت ساخته ام تا از نرمی و گرما و عطر لبریز شوی. ای کاش گاهی به آشیانه ات سفر می کردی.
۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه
چه طور فراموش کنم چشمان بسته ات را وقتی که دستت را روی ستون فقراتم می کشی که بیشتر خم شوم و من سرم را به سویت برگردانده ام تا این صحنه را برای همیشه ثبت کنم.
از تن نوشتن بی شک گناه بزرگی است در فرهنگ کنونی ایران. حال اگر یک زن از تن بنویسد ... نابخشودنی است ... نمی نویسم که خصوصی ترین لحظاتم را با کسی تقسیم کنم، می نویسم که باور بیاوریم حتی از گناهان نابخشودنی هم واهمه ای نیست.